به گزارش پایگاه اطلاعرسانی میار جل؛ سعیدعلی بزرگزاده نوشت: ان خواجه جواد الصادقین، آنکه گروهی خوانند او را از قاسطین وناکثین، اما والیان شهر او را دانند از خوارج و مارقین وهمو بود که جواد بود صادق بود طناز بود و طنز خود با اش در یک وجب روغن طبخ همی کردی.
نقل است چو حکیم سعید علی سینا ، در ابتدای کار طنز بودی، خواجه جواد وی را بگفت که در این ره دست به عصا باید راه همی روی و از سر جودت برای آنکه بر وی گزندی نرسد طنز های او بنام خود چاپ همی کردی چندان که وقتی طنز ان ابرو کمانی خواجه محمد امانی در کاغذ نامه منطقه ازادچابهار چاپ گشتی خواجه امانی چندان برآشفتی و از خود بشدی که جلسه اضطراری شورای معاونین بگرفتی و بگفتی ما دانیم که اینکار خواجه جواد صادقی با ما بکرد، پس ما راهم زانکه وظیفه، معاونت مالی واداری سازمان است، و بجای صرف جویی در امورات مالی، صرفه جویی در امورات کاری می کنیم . پس درروابط عمومی که چندین صادقی موجود باشد بهر صرف جویی در نام آنها یکی اخراج باید همی کنیم
نقل است که خواجه جوادالصادقی چو این بشنیدی مدت ها خود از انظار پنهان بکردی؛ روایت است چون خواجه بیمار می شدی درد خود برای درمان به همه می گفتی الا حکیم سعید علی سینا ودلیل ان بیان می داشتی چون این حکیم طنز گوید پس طبابت نداند و بیماری ما به طنز گیرد. و چو خود شروع به طنز نویسی نمودی با حکیم هیچ مشورت نکردی و بگفتی چون طبیب است پس طنز نداند.
هر چندحکیم وی را همان پند خود او یاداوری بکردی اما خواجه در این ره با دو عصا هم بی عصا راه می رفت شد آنکه شد. چندانکه شبی خواجه در خواب بدید که بر جایگاه رفیعی جای دارد و او را خیال امد که به مشاورت قرطاسیه عالیه شهر منصوب خواهی شد پس طنزی بر شورایی یان چابهار بگفتی خواجه چو ماجرا برای حکیم تعریف بکردی و تعبیر خواب پرسیدی حکیم او را بگفتی که همانا سر سبزت با زبان سرخ بر چوب پاره بینم . چندی بعد چو اورا به نحرگاه ببردند داوری اورا بگفت کنون تو را حال چون است خواجه پاسخ بداد که در خواب خود را بر جایگاه رفیعی بدیدم اما ندانستم که ان بلندی ، چوبه دار بود، پس داروغه را بگفتند زبانش را از حلقوم برکشد خواجه بخندید گفت بر زبان ما کلامی جاری نگردیده که او تنبیه می کنید، ما را زبان چه گناه کرده است ، پس بگفتندپاهایش برید خواجه همچنان بلندتر بخندید وبگفت ما پا در ره نژاد ایران بدادیم پس شاکیان سرخ بگشتند و اب چشم بر صورت انها جاری بشد و اورا جانباز بخواندند و عزت بدادند ویله بکردند که هر چی خواهد بگوید ،خواجه نقل کند در پایان این مهلکه چو جان سالم بدر ببردیم دو رکعت نماز طنز بشکرانه بخواندیم چرا که ما را ترس ان بود که دستمان ببرند وقلم مان شکنند وناصادقی بر جای ما نهند (صدق الجواد الکریم)