به گزارش پایگاه اطلاع رسانی میارجل؛ آمنه حسینزهی زن معروف بلوچستان در حوزه صنایع دستی شناخته میشود و یکی از فعالان اقتصادی کنارک بلوچستان است که در کنار فعالیت در حوزه صنایع دستی، چندین نوع فعالیت از ورزشی گرفته تا اقتصادی را بر عهده دارد و زنان زیادی را نیز برای رسیدن به مرحله درآمدزایی راهنمایی کرده است.
در ادامه گفتگوی میارجل با این بانوی فعال بلوچ را میخوانید.
خودتان را معرفی بفرمایید و بگویید اصلاً چه شد یک بانوی بلوچ به این همه پیشرفت دست پیدا کرد؟
آمنه حسین زهی هستم، من درس خود را از نهضت شروع کردم چرا که شناسنامهام از سن خودم بزرگتر است.
از زندگی تان تا رسیدن به این مرحله بگویید؟
مادر و پدرم قبل از رسیدن سن مدرسه رفتن من، از هم جدا شده بودند و مادرم که سواد آنچنانی نداشت مسئولیت مرا و پنج خواهر و بردارم را گردن گرفت، البته مادرم به حق استاد من بود و من اکنون اگر به اینجا رسیده ام، پشتیبانام را فقط مادرم میدانم، مادرم نیز مدرسه رفتن مرا پیگیری کرد و با اینکه در شناسنامه متولد ۵۵ هستم ( سن واقعی اش 37 سال است) اما مادرم من را وارد نهضت سواد آموزی کرد تا من بتوانم درس بخوانم و از هم سن و سالهای خودم در مدرسه جا نمانم، یادم است چهار سال را در یک پایه امتحان دادم که پایه چهارم بود و خیلی راحت قبول شدم، مستقیم نیز به کلاس پنجم در مدرسه رفتم و ادامه درسام را در مدرسه شروع کردم، حین درس خواندن نیز سختیهای زیادی وجود داشت چرا که با توجه به غیر حضوری درس خواندن ام، به من لقبهای عجیبی مانند متفرقه میدادند و برچسب غیرحضوری را روی من چسبانده بودند تا تحقیرم کنند، با این حال مدیر و مسئولان مدرسه خیلی تشویقام میکردند و من سالهای راهنمایی و دبیرستان را همیشه شاگرد اول کلاسمان بودم.
کی تصمیم گرفتید به سراغ صنایع دستی و کارهای هنری بروید؟
از همان دوران تحصیل که راهنمایی درس میخواندم و وارد بسیج نیز شده بودم علاقه خودم به هنر را پیدا کردم، آن موقعها در مدرسه به مناسبتهای مختلف مانند دهه فجر نمایشگاهی میزدند که من هم کارهای خودم را به عرضه عموم میگذاشتم، در همین برنامهها متوجه شدم که اگر بازدید کنندهای میآید قیمت هم میپرسد، برای مثال میپرسیدند این عروسکی که درست کردی چند میارزد و من نیز بعد از این موضوع به فکر فرو رفتم تا برای نمایشگاههای این چنینی تعداد بیشتری کار درست کنم و اگر کسی آمد و چیزی خواست بخرد، من بتوانم آنها را بفروشم و یک کسب درآمدی نیز از این طریق داشته باشم، این شکلی شد که دوران راهنمایی شروع کردم به تولید و پولی که به دستم میآمد برای من انگیزه میشد که بعد از مدتی مقداری پول نیز دستم را گرفت، به این ترتیب دیگر برای ساخت این وسایلها از مادرم کمک نمیگرفتم و هزینه مواد اولیه را خودم به تنهایی پرداخت میکردم، در بسیج نیز یکسری کلاسهای هنری برگزار شد برای مثال گل سازی بود که من با توجه به علاقه خودم در آنها شرکت و از این ظرفیتها نیز استفاده کردم تا این که با توجه به ساحل نشین بودن خودمان، صدفها را نیز وارد کار کردم و به این ترتیب ساخت صنایع دستی برایم حالت درآمدزایی نیز پیدا کرد و موفق شدم بعد از مدتی به زیبایی صنعت چرم، چینی و فوم را با صدفها ادغام کنم، از یک طرف درس میخواندم و از طرف دیگر نیز کارهای هنریام را انجام میدادم تا اینکه آهسته آهسته کارمان خیلی بهتر شد و سر و شکل تابلوها نیز خیلی زیباتر شد، یک روز فرمانده بسیج یک پیشنهاد جالب داد و گفت که ما یک تابلو که با صدف کار کرده بودیم را نزد فرماندار شهرستان تازه تاسیس کنارک ببریم و به او هدیه بدهیم که جناب فرماندار وقتی کار من را دیدند، مرا تشویق کردند و از من خواستند که تابلوهای دیگری نیز برایشان ببرم تا یک موقع اگر مهمان خاصی داشتند بتوانند آن تابلو را به آنها هدیه کنند و به جای اینکه برای مثال هدیه را از جای دیگری بخرند به این ترتیب یک صنعت دستی به مهمان خودشان هدیه میکردند.
پس هر جایی میرفتید حسابی تشویق میشدید؟
بارها تشویق شدیم و بالاخره یک نفر پیشنهاد داد که این کار را به شکل تعاونی راه اندازی کنیم و من نیز به اداره کار رفتم و اطلاعاتی نیز در این زمینه کسب کردم که آنها نیز گفتند یک چنین تعاونی در کنارک نداریم و خیلی از این موضوع استقبال کردند که ما بتوانیم یک چنین کاری بکنیم و من نیز سال ۹۲ تعاونی خودم را به ثبت رساندم، این تعاونی در زمینه صنایع دستی است.
تحصیلتان به کجا رسید؟
یک توقفی بعد از دیپلم گرفتن کرده بودم چراکه از طرفی سرمایه آنچنانی برای ادامه تحصیل نداشتم و همچنین مادرم اجازه نمیداد برای تحصیل در کنکور شرکت کنم، راضی نبود به شهر دیگری برای درس خواندن بروم و بعد از آن توقف بالاخره درسم را در دانشگاه آزاد چابهار که به خانهمان نزدیک بود ادامه دادم و لیسانس آموزش ابتداییام را گرفتم، پس از آن نیز در نهضت سواد آموزی فعالیت داشتم اما چون برای نهضت باید به روستاهای دور افتاده میرفتم، مادرم اجازه کار نداد و از آنجایی که مادرم برای من هم پدر بود و هم مادر که جوانی اش را وقف زندگی من کرده بود، پس احترامش برای خودم نیز واجب بود، در نتیجه نهضت سوادآموزی را کنار گذاشتم و مدتی بعد از آن نیز جذب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم که سه سال بعد از فعالیتام در کانون، مادرم حدوداً چهار سالی مریضی شدیدی گرفت و من برای اینکه بتوانم از مادرم مراقبت انجام بدهم، از کانون پرورش فکری نیز فاصله گرفتم در حالی که طی سه سال کار در آنجا، هم شاعر برتر استانی معرفی شدم و هم مربی برتر شناخته شدم و شاگردهای خودم نیز در سطحهای شهری، استانی و حتی بینالمللی موفقیت کسب کردند.
بعد از فوت مادرتان چه فعالیتهایی داشته اید؟
بنده یک تفاهم با سازمان هلال احمر برای توانمند سازی زنان و تفاهم دیگری با کمیته امداد با عنوان رهبر شغلی برای همان موضوع بستم که در بحث آموزش کارآفرینی به زنان بد سرپرست و بیسرپرست کمک میکنم و آموزششان میدهم چرا که خودم نیز مدرک کارآفرینی دارم و به عنوان مربی قصد دارم آنها را توانمند سازی کنم و الان مسئول امور بانوان اداره ورزش نیز هستم در حالی که مربی گری کریکت این اداره را نیز بر عهده دارم و یک موسسه مردم نهاد زیر نظر فرمانداری نیز تشکیل دادم که کارش توانمندسازی بانوان بوده و کلاً هدفام این است که میخواهم بانوانی که همچون خودم هستند را توانمند کنم تا بتوانند سرنوشتشان را در دست خودشان بگیرند.
و دیگر؟
مورد بعدی که انجام دادم این بوده است که خودم چون برای وام گرفتن اقدام کرده بودم و سختیهای آن را منجمله ضامن و امثالهم را میدانستم، دو صندوق تشکیل دادهام که در آنها خانمها سرمایهگذاری میکنند و سرمایههای خودشان کم کم روی همدیگر زیاد میشود و به این شکل هر کسی که نیاز داشته باشد، از صندوق وام میگیرد و دو صندوق دیگر هم به همین شکل قصد دارم تشکیل بدهم.